فقط پایین 18 سال بیان تو!
GoOoOoOoD GIrL شوخیدم!
تو مرا می فهمی... چه بی تابانه می خواهمت زمستان بود هوا بسیار سرد کلاغ دیگر غذایی نداشت که به جوجه هایش دهد او شروع به کندن تکه های بدن خود کرد و آنها را به جوجه هایش داد تا از گرسنگی نمیرند زمستان تمام شد وکلاغ از شدت درد مرد در این هنگام جوجه هایش گفتند خوب شد مرد خسته شدیم از خوردن غذای تکراری. این است رسم روزگار ...
من تو را می خواهم...
و همین ساده ترین قصه ی یک انسان است.
تو مرا می خوانی...
من تو را ناب ترین شعر زمان میدانم
و تو هم می دانی...
تا ابد در دل من می مانی
ای دوریت
آزمون
سخت
زنده به گوری
چه بی تابانه تو را طلب می کنم...
[-Design-] |