فقط پایین 18 سال بیان تو!
GoOoOoOoD GIrL شوخیدم!
چه روز های خوبی بود دلم میخواس زودتر بزرگ شم و برم دانشگاه و حالا من بزرگ شدم بیشتر از ۱۸سال به آرزوم رسیدم و شدم دانشجوی پزشکی! بعد از ۱۸دیگه خیلی زود میگذره و آدم دیگه دلش نمیخواد بزرگ شه ! قدر لحظه هاتونو بدونین . تو هر سنی که هستین. چه بالای ۱۸ چه پایین ۱۸☺ تو مرا می فهمی... چه بی تابانه می خواهمت زمستان بود هوا بسیار سرد کلاغ دیگر غذایی نداشت که به جوجه هایش دهد او شروع به کندن تکه های بدن خود کرد و آنها را به جوجه هایش داد تا از گرسنگی نمیرند زمستان تمام شد وکلاغ از شدت درد مرد در این هنگام جوجه هایش گفتند خوب شد مرد خسته شدیم از خوردن غذای تکراری. این است رسم روزگار ... در جستجوی تو چشمانم از نفس افتاد…. میگویند دلتنگ نباشم!خدای من…انگار به آب میگویند خیس نباش….. روزی که به دنیا آمدی یک نفر بودی برای یک دنیا یک شبی مجنون نمازش را شکست * وقتی شخصی حتی به چیزای الکی زیاد میخنده ،مطمئن باشيد که عمیقا غمگینه . * وقتی کسی زیاد میخوابه ، مطمئن باشيد که تنهاست . * وقتی شخصی کم حرف میزنه و اگر هم حرف بزنه حرفشو سریع میگه ، مطمئن باشيد كه رازی رو حفظ میکنه . * وقتی کسی نمیتونه گریه کنه نشون دهنده شکنندگی و ضعف اونه . * وقتی کسی غیر عادی غذا میخوره بدونید که اضطراب داره . * وقتی کسی واسه چیزای کوچیک گریه میکنه ، یعنی دل بی گناه و نرمی داره . * اگه کسی به خاطر چیزای احمقانه و کوچیک از دستت عصبانی شد ، یعنی که خیلی دوستت داره . انسانهای قوی می دانند چگونه به زندگی شان نظم دهند . حتی زمانی که اشک در چشمانشان حلقه می زند همچنان با لبخندی روی لب می گویند "من خوب هستم" این متن را برای کسی بفرست که قوی است ،همان کاری که من کردم. تغییر درپیش است." کارما" اندوه تو را دید و گفت "دوران سختی به پایان رسید" یکی از فانتزیام اینه که ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻓﺎﻧﺘﺰﯾﺎﻡ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﭘﻠﻪ ﺑﺮﻗﯽ ﻣﯿﺮﻡ ﺑﺎﻻ ... ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺑﯿﺎﺩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺑﻌﺪ ﻧﮕﺎﻫﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﻫﻢ ﮔﺮﻩ ﺑﺨﻮﺭﻩ، ﺗﻮ ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﻢ ﺑﺸﯿﻢ ، ﺑﻌﺪ ﻣﻦ ﺑﺮﻡ ﺑﺎﻻ ، ﺍﻭﻥ ﺑﺮﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺗﻮ ﺍﻓﻖ ﻣﻬﻮ ﺷﯿﻢ یکی از فانتزیام اینه که تو مه پنهان شم یکی از فانتزیام اینه یه لامبورگینی رونتون بخرم پشتش بنویسم یکی از فانتزیام اینه که یکی از فانتزیام اینه که .. افت تحصیلی پیدا کرده اید؟ روابط عمومي افق اعلام کرده که ... یکی از فانتزیام اینه که ... يکي از فانتزيام اينه که ... یکی از فانتزیای من اینه که سیگارمو با فندک زیپو روشن کنم بعد فندک رو پرت کنم پشت سرم پمپ بنزین منفجر بشه منم خونسرد بیام طرف دوربین از کادر خارج بشم … یکی از فانتزیام اینه که از بانک زنگ بزنن بگن شما برنده شدید ! منم با لبخندی تلخ بگم حتما خونه برنده شدم یا ویلا یا شایدم صد میلیارد پول نقد یا … هیییییییی ! بدید به فقرا … یکی از فانتزیام اینه که ازدواج کنم و وختی میرم خونه عربده بکشم عیاااااال! بعد زنم خودش بره کمربندو بیاره بگه عاغامون بگیر بزن سیاهو کبودم کن ، تو نزنی کی بزنه ؟؟؟ یکی از فانتزیام اینه که یه روزی علم به جایی برسه که بشه غیب بشیم بعد من برم خونه آقای فلانی ببینم پسر/دختر آقای فلانی از صبح تا شب چه غلطی میکنه که بابام این همه دوسش داره و از تعریف میکنه ! یکی از فانتزیام اینه که توی یک مهمونی یهو وارد بشم و دخدرا که دارن میوه پوست می کنن همه دستاشون رو ببرن از خوشتیپی من !!! یکی از فانتزیام اینه که برای چند سال برم خارج و روی وسایل خونه م پارچه سفید بکشم و وقتی برگشتم بتکونمشون و خاک بلند بشه و منم سریع از موقعیت استفاده کنم و توی گرد و غبار محو بشم یکی از فانتزیام اینه که چنتا آدم گردن کلفت اجیر کنم نزدیک افق تا هرکی خواست اون اطراف محو بشه بزنن دهنشو … ! کاش می فهمیدی گرگ هم که باشی شـده ام مـعـادلہ ے چنـد مَـجهـولے بندهای به خدا گفت: دنــــــــــیا اگه مردونـــــــگی ســــــرش میشد همه افراد خوشبخت خدا را در دل دارند من از آغاز می ترسم گفتی دوست دارم به اندازه ی همه ی قطرات بارونی که به صورتت میخوره !!! منم گفتم دوست دارم !! بدون توجه به چتری که روی سرت داشتی........!!!!!!! خوابیدن در هر شب آسان است ولی مبارزه با آن مشکل است. نشان دادن پیروزی آسان است ولی قبول کردن شکست مشکل است. حظ کردن از یک ماه کامل آسان است ولی دیدن طرف دیگر آن مشکل است. زمین خوردن با یک سنگ آسان است ولی بلند شدن مشکل است. لذت بردن از زندگی آسان است ولی ارزش واقعی دادن به آن مشکل است. قول دادن بعضی چیز ها به بعضی افراد آسان است ولی وفای به عهد مشکل است. گفتن اینکه ما عاشقیم آسان است ولی نشان دادن مداوم آن مشکل است. انتقاد از دیگران آسان است ولی خودسازی مشکل است. ایراد گیری از دیگران آسان است عبرت گرفتن از آنها مشکل است. گریه کردن برای یک عشق دیرینه آسان است ولی تلاش برای از دست نرفتن آن مشکل است. فکر کردن برای پیشرفت آسان است متوقف کردن فکر و رویا و عمل به آن مشکل است. فکر بد کردن در مورد دیگران آسان است رها ساختن آنها از شک و دودلی مشکل است. دریافت کردن آسان است اهدا کردن مشکل است. حفظ دوستی با کلمات آسان است حفظ آن با مفهوم کلمات مشکل است. منبع: بعضیها شعرشان سپید است، دلشان سیاه، منبع:kocholo.org توی اسمون همیشه از یه ارتفاعی به بعد دیگه هیچ ابری وجود نداره پس هر وقت اسمون دلت ابری شد بادنیا نجنگ فقط اوج بگیر
سهراب گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی ... گفتی جور دیگر باید دید ! دیدم ولی ... گفتی زیر باران باید رفت ! رفتم ولی ... ولی ... او نه چشم های خیس و شسته ام را ... نه نگاه دیگرم را ... هیچکدام را ندید !! فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه باران زده ! برای اینکه دفترش سفید بود معلم تنبیه اش کرد غافل ازاینکه دخترک خدایی رو کشیده بود که همه میگفتند شراب هم به مستی ام حسادت می کند آنگاه که خمار یک لحظه دیدن تو می شوم . . یادت میاد؟! پشت درخت گفتی چشم هایت را ببند... گم شدی من پیدایت کنم! من چشم هایم را خیلی وقت است باز کرده ام... ولی تو پیدا نشدی! می دانم حالا من هستم که گم می شوم. پیدایم نمی کنی... زندگی به من آموخت چگونه اشک بریزم… ولی اشک نیاموخت چگونه زندگی کنم… دنیایم را میدهم برای لبخندت… هراسی نیست.. شاد که باشی دنیا از آن من است… شیـرینش بغض میکند تلخـی کن شیریــنم….
من تو را می خواهم...
و همین ساده ترین قصه ی یک انسان است.
تو مرا می خوانی...
من تو را ناب ترین شعر زمان میدانم
و تو هم می دانی...
تا ابد در دل من می مانی
ای دوریت
آزمون
سخت
زنده به گوری
چه بی تابانه تو را طلب می کنم...
در کجای جغرافیای دلت ایستاده ام که خانه ام ابری است…؟!
ولی حالا یه دنیا هستی مال من…
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
گفت یارب از چه خارم کرده ای؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای؟
خسته ام زین عشق دل خونم نکن
من که مجنونم،تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو،من نیستم
گفت : ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره ی صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
محبت را بـر چه کاغذی بنویسم که هرگز پاره نشود ،
بـر چـه گلـی بـنویـسم که هـرگز پرپر نشـود ،
بـر چه دیواری بنویسم که هرگز پاک نشود ،
بـر چه آبـی بنویسم که هـرگز گل آلود نشود ،
و سرانجام بـر چه قلـبی بنویسم که هـرگز سـنگ نشود...
برم امریکا تو جلسه معرفی شرکت کنم .
همین وسط ها ی جلسه گوشی Glx ام زنگ بزنه
منم بگم sorry و به راحتی گوشی رو از جیبم در بیارم و در حالی که بقیه
دارن به من میخندند یهو گوشی یکی شون زنگ بزنه ولی هر کاری کنه
گوشی جدید apple اش از جیبش در نیاد . منم یه پوزخند بزنم و
در حالی که بقیه دارن با تعجب به من نگاه میکنند و میگند wait , wait !!!
تو افق ناپدید شم :)
بعد فانتزیایی که میان تو مه محو شن رو با دمپایی ابری خیس اونقد بزنم که صدا سگ دربیارن تو مه !!!!
(عاقبت فرار از مدرسه)
کنترل تلویزیون خونمونو بردارم
بـرم دم این مغازه های صـوتی تصویری
این تلویزیونایی کـه گـذاشتن پشت ویترینو خاموش کنم!
تهیه کننده برنامه کودک بشم بعدش
بجا این خاله ها،
عمه بیارم!
مشروط میشوید؟
هی زرتو زرت شکست عشقی میخورید؟
ترشیده اید؟
به افق بپیوندید
ما محوتان میکنیم
محوستان شریف
با مجوز رسمی از وزارت افق!!
ظرفيت افق تکميل شده
بريد يه جاي ديگه محو بشيد جون مادرتون!
حالا من کجا محو بشم؟!
سعی كنم بيدار بمونم
و ببينم كی خوابم ميبره
ولی همیشه باز صبش پاميشم يادم نيس!
به بچه ۲ ، ۳ ساله پیدا کنم
بهش بگم مامانتو گرگ خورد
انقده خوبه!
بعد بگن نه دیوونه تو پراید برنده شدی !!!!!
بعد دیگه از شدت خوشحالی سکته کنم و به رحمت ایزدی بپیوندم …
بعد منم بگم پاشو ضعیفههههه شووووما تاج سره مایییییی …
و بعد از اینکه یِکَم نشستم ، پاشم حرکت کنم به سمت افق …
انگار محو شدن تو افق بچه بازیه ؛ زرت و زورت میرن افق محو میشن !!!
برای این که تنهایم ، تو را نمی خواهم
برعکس
برای این که میخواهمت ، تنهایم . . .
عاشق بره ای خواهی شد
که تو را به علف خوردن وا می دارد
و رسالت عشق این است
شدنِ آنچه نیستی !
ایـن روزهـا
هـیـچ ڪس …
از هـیـچ راهے
مـرا نـمـیـفهمـَد …
کودکے هایمــــ عاشقــــ تابــــ بازےبود...
تابــــ مے خورد و مےخندید
بزرگے هایمــــ همــــ تاب بازے را دوستــــ دارد...
هر از گاهےدستــــ بے تابے هایمــــ را مے گیرد و بهــــ تابــــ بازے مے برد!
نمے دانمــــ چهــــ رازے در میانــــ استــــ...
ولے همینــــ کهــــ بے تابے هایمــــ را بهــــ تابــــ مےسپارد
دیگر بے تابــــ نیستمــــ!
بزرگے هایمــــ تابــــ مے خورد و مے خندد...!
تو را برا ےتو دوستـــ دارمـــ
و زندگے را برا ےنفســـ ها ے تـــو
اگر سرنوشت مرا نوشته ای، پس چرا دعا كنم؟
خدا گفت:
شايد نوشته باشم هر چه دعا كند. .
اســــــــمش دخــــــترونه نـــــبود !
پس تو را چه غم که اینقدراحساس تنهایی میکنی
بدان در تنها ترین لحظات و در هر شرایط
خداوند با توست
من از پرواز می ترسم
من از آغاز یک پرواز بی احساس می ترسم!
من از تکرار می ترسم
من از انکار می ترسم
من از تکرار انکار همین احساس می ترسم!
من از سوختن نمی ترسم
من از ساختن نمی ترسم
من از ساختن کنار سوختن احساس می ترسم!
من از تاختن نمی ترسم
من از باختن نمی ترسم
من از تاختن برای باختن احساس می ترسم!
من از احساس می ترسم
من از آغاز یک پرواز بی احساس
واسه تکرار انکار دل حساس می ترسم!
من از احساس می ترسم
من از تاختن برای باختن احساس
برای سوختن و ساختن کنار این دل حساس می ترسم!
من از پرواز بی احساس می ترسم
بعضیها شعرشان کهنه است، فکرشان نو،
بعضیها شعرشان نو است، فکرشان کهنه،
بعضیها یک عمر زندگی میکنند برای رسیدن به زندگی،
بعضیها زمینها را از خدا مجانی میگیرند و به بندگان خدا گران میفروشند.
بعضیها حمال کتابند،
بعضیها بقال کتابند،
بعضیها انباردارکتابند،
بعضیها کلکسیونر کتابند
بعضیها قیمتشان به لباسشان است، بعضی به کیفشان و بعضی به کارشان،
بعضیها اصلا قیمتی ندارند،
بعضیها به درد آلبوم میخورند،
بعضیها را باید قاب گرفت،
بعضیها را باید بایگانی کرد،
بعضیها را باید به آب انداخت،
بعضیها هزار لایه دارند
بعضیها ارزششان به حساب بانکیشان است،
بعضیها همرنگ جماعت میشوند ولی همفکر جماعت نه،
بعضیها را همیشه در بانکها میبینی یا در بنگاهها.
بعضیها در حسرت پول همیشه مریضند،
بعضیها برای حفظ پول همیشه بیخوابند،
بعضیها برای دیدن پول همیشه میخوابند،
بعضیها برای پول همه کاره میشوند.
بعضیها نان نامشان را میخورند،
بعضیها نان جوانیشان را میخورند،
بعضیها نان موی سفیدشان را میخورند،
بعضیها نان پدرانشان را میخورند،
بعضیها نان خشک و خالی میخورند،
بعضیها اصلا نان نمیخورند،
بعضیها با گلها صحبت میکنند،
بعضیها با ستارهها رابطه دارند.
بعضی ها صدای آب را ترجمه میکنند.
بعضی ها صدای ملائک را میشنوند.
بعضی ها صدای دل خود را هم نمیشنوند.
بعضی ها حتی زحمت فکرکردن را به خود نمیدهند.
بعضی ها در تلاشند که بیتفاوت باشند.
بعضی ها فکر میکنند چون صدایشان از بقیه بلندتر است، حق با آنهاست.
بعضی ها فکر میکنند وقتی بلندتر حرف بزنند، حق با آنهاست.
بعضی ها برای سیگار کشیدنشان همه جا را ملک خصوصی خود میدانند.
بعضی ها فکر میکنند پول مغز میآورد و بی پولی بی مغزی.
بعضی ها برای رسیدن به زندگی راحت، عمری زجر میکشند.
بعضی ها ابتذال را با روشنفکری اشتباه میگیرند.
بعضی از شاعران برای ماندگار شدن چه زجرها که نمیکشند.
بعضی ها یک درجه تند زندگی میکنند، بعضیها یک درجه کند.
هیچکس بیدرجه نیست.
بعضی ها حتی در تابستان هم سرما میخورند.
بعضی ها در تمام زندگیشان نقش بازی میکنند.
بعضی از آدمها فاصله پیوندشان مانند پل است، بعضی مانند طناب و بعضی مانند نخ.
بعضی ها دنیایشان به اندازه یک محله است، بعضی به اندازه یک شهر،
بعضی به اندازه کرة زمین و بعضی به وسعت کل هستی.
بعضی ها به پز میگویند پرستیژ
بعضی ها خیلی جورهای مختلف هستند.
شما چطور؟ آیا شما هم از این بعضی ها هستید ؟؟؟
می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید
اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟
خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان
من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد
اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه
گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند.
خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد
تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود
کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟...
خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشتهّ تو، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد
و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.
کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟
اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت:
فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.
کودک سرش را برگرداند و پرسید:
شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند،چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟
فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر به قیمت جانش تمام شود .
کودک با نگرانی ادامه داد:
اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.
خداوند لبخند زد و گفت:
فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت
گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد.
کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند.
او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:
خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید..
خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد:
نام فرشته ات اهمیتی ندارد، می توانی او را ...
*** مـادر***
صدا کنی
اونی که بیشتر اذیتم کرد بیشتر گریه میکنه...!!
اونی که نخواست ما رو بالاخره میاد دیدن جسدم...!!
اونی که حتی نیومد تولدم زیر تابوتمو گرفته...!!
اونی که سلام نمیکرد میاد برا خدافظی...!!
عجب روزیه اون روز...!
ناخن خوار شده است
دلگـیـر است
دستآنش میلـرزد
اتانول میبلعـد
خیرـه ی خیرس بـ….
.
.
.
بگذریـم…
اسم او دیگــر فرـهـآد نیست
جلآد استــ….
[-Design-] |